×
We use cookies to ensure you get the best experience on our website. Ok, thanks Learn more

gegli

ردپاي خاطره

زيبا و آموزنده

× اميدوارم از اين وبلاگ لذت ببريد
×

آدرس وبلاگ من

mehran61.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/radepa_tehran

Access to the friends list is just allowed for this person's close friends

داستان پیرمرد عاشق

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می‌شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.


پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید از شما عکسبرداری شود تا جائی از بدنتان آسیب و شکستگی ندیده باشد.
پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند. گفت زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می‌روم و صبحانه را با او می‌خورم. نمی‌خواهم دیر شود!
پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می‌دهیم. پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی‌شناسد!
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی‌داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می‌روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت:
اما من که می‌دانم او چه کسی است...!
سه شنبه 7 دی 1389 - 10:59:45 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://manvato.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 7 دی 1389   11:11:47 AM

آخي كاش همه اينطوري بودن

دستت درد نكنه آقا مهران

آخرین مطالب


خانمها در سینمای ایران


یک تست روانشناسی + فقط در ایران!!


رابطه روز تولد و شخصیت شما


همه چیز درباره اختلالات قاعدگی


دلنوشته های حسین پناهی


سخن بزرگان درباره موفقیت


۲۱ نمونه ژست برای شروع عکاسی دونفری


هیچ می دانید آخرین زنگ دنیا کی می خورد؟!


چهل کار که دخترها نمیتونن انجام بدن


10 انسان پرورش یافته توسط حیوانات!


نمایش سایر مطالب قبلی

پیوند های وبلاگ

آمار وبلاگ

1588157 بازدید

138 بازدید امروز

356 بازدید دیروز

2953 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements